روانشناسانه



هویت

همه ما وقتی کوچکتر بودیم به پدر و مادرمون نگاه میکردیم و میدیدیم چقدر دارن زحمت میکشن. دو تا آدم بزرگ رو میدیدیم و دنیامون اونا بودن. پدرمون یک قهرمان بود و مادرمون مهربون ترین موجود روی زمین.

وقتی که به سن بلوغ میرسیم شروع میکنیم مثل بزرگترها فکر کردن. به قول پیاژه تفکر انتزاعی توی ما شکل میگیره. این تفکر انتزاعی یعنی میتونیم انتزاع کنیم. میتونیم توی ذهنمون یک دنیا بسازیم و توش فکر کنیم. به آینده. به احتمالات. حالا این وسط یکسری افکار میاد سراغمون.اینکه خانواده ما یکی از میلیونها خانواده یا بیشتر دور و برمونه. و اون سوپرمن و اون یار مهربانمون تو نظرمون کمرنگ تر میشن. در مورد این توی پست های آینده بیشتر حرف میزنم. فکر های دیگه ای که میاد سرامون مثل این فکره که ما هم بزرگ میشیم، ما هم داریم وارد اجتماع میشیم، و و قتی نگاه میکنیم به پدر و مادرمون طبیعتاً یا آدم زرنگی رو میبینیم که گلیمشو کشیده از آب بیرون. یا آدم ضربه خورده ای رو میبینیم که هشتش گروی نهشه. این فرق نداره. مهم ترسیه که توی دل ما میافته. «من چطوری دووم بیارم؟!!»

اینه که کم کم یا به فکر کار میافتیم و اینکه توی ایران از درس به جایی نمیشه رسید و. یا میشینیم درس میخونیم و میگیم یک درصدی از افرادی که درس میخونن موفق نمیشن که من جزو اونا نیستم. اما یک عده هستن که هیچ کاری نمیکنن.

افکارشون بزرگه ولی توی عمل متاسفانه هیچ ابزاری ندارن که بهشون تکیه کنن. این افراد یا گول حاشیه ها رو میخورن که یکشبه پولدار شن و موفق. یا از ترسشون فلج میشن و کاری نمیکنن. چون فکر میکنن هیچ وقت نمیشه به اون چیزی که میخوان برسن و هدفی توی تلاش نمیبینن. این افراد بهتره با روانشناس م کنن. زودتر قبل از اینکه سنشون بره بالا و عمرشون هدر بره هدف گذاری رو یاد بگیرن. با ترسشون مقابله بشه و بتونن گلیمشون رو از آب بکشن بیرون. به قولی میشه گفت: باید بذارن رو دو و روانشناس هلشون بده تا استارت بخورن.

احمد قادری

روانشناس درمانگاه امام خمینی رفسنجان

«برای دیدن مطالب بیشتر فالو کنید»


آرامگاه

-         ما پیروز شدیم

فریاد همه ی سربازان، یکصدا، طوری که گویی دیگر به حنجره خود اهمیت نمی­دادند که این حجم از صوت را شاید نتواند تحمل کند، و یکجا بیرون پرت شود.

بوی دود همه جا را گرفته بود، دود و خون، بعضی ها دست یا پایشان را از دست داده بودند و بعضی ها کور شده بودند، و البته بعضی هم مرده بودند. آن هم نه مرگی ساده، مرگی دردناک. میدانی این حجم خون ریزی تو را خواهد کشت، ولی از شدت درد می خواهی با تفنگت به سر خود شلیک کنی تا از دردت کم شود. البته این فقط خواسته ی فرد در حال مرگ نبود، تا همین چند ساعت پیش خیلی ها از ترس مرگ دردناک آرزوی مرگ می کردند. از آسمان آتش میبارید و هر لحظه از تعداشان کم می­شد. می­ دانستند که یکی یکی نوبت آن ها هم می رسد. درست مانند زندگی عادی که می دانی تو هم خواهی مرد، ولی با این تفاوت که مطمئن نیستی دردناک باشد، و یا اینکه ممکن است همین حالا تکه تکه شوی.

-         ما پیروز شدیم

تعریف سربازان از پیروزی هر چه می خواهد باشد، سرباز تنهای قصه ی من، این را پیروزی نمی­بیند. حداقل برای خودش. پیروزی اصلی نصیب بزرگانی شده که رنگ این جنگ را هم ندیدند. فقط آن دو نفر که به خاطر مشکلاتشان حکم مرگ اینهمه سرباز را امضا کرده اند! و حال اینهمه کشته به خاطر حرص و طمع آن ها. حال فقط می توان گفت آن دو به دعوای کودکانه شان پایان دادند. و بازی ما تمام شد. و باید به جعبه شطرنجما بازگردیم.

سرباز تنهای قصه من، سالم بود. حد اقل جسمش که سالم بود. البته تا یک دقیقه بعد از فریاد پیروزی.

چون در نهایت

تفنگش را برداشت

و به سمت سر خود شلیک کرد.

-         ما پیروز شدیم و روحمان را شکست دادیم.


سلام.

شما هم با پدر و مادرتون دعوا می کنید؟ اگر می کنید بدونید تنها نیستید. چون خیلی ها این کارو می کنند. گر تو این متن احساس کردید دارم از این کار حمایت می کنم، باید بگم : لطفا جلوی فوران احساساتتون رو بگیرید.

به عنوان یک روانشناس (البته توی پرانتز من تازه میخوام بشم (دخترا فکر بد نکنن) و هنوز در راستای بهبود وضعیت خویش قدم بر می دارم) عرض کنم که والا من هم گاهی دعوا که نه ولی بحثم می شه و چیز عجیبی نیست اکثرا بحثشون میشه لپ کلام اینه که نکنید آقا نکنید دعوا که کنید یخصوص با پدر و مادر، آخرش یا خودتون پشیمون می شید و یا پشیمونتون می کنن

شاید تعجب کردید که یک روانشناس چطور می تونه دعواش بشه که باید بگم: متاسفم که تو این دوره زمونه تفکر شمایی که میای اینترنت و اکثرا آنلاینی اینه مگه روانشناس آدم نیست؟ آدم با آدم دعواش میشه چون با هم فرق داریم همه مون بی خیال!

حالا بریم سر اصل مطلب؛ حقیقتش اینه که معمولا 50/50 دو طرف هم مقصر هستن، و هم حق دارن ولی خب این تعته که باعث میشه این دعوا و بحثا پبش بیاد بهترین راه اینه که سکوت کنی و اون لحظه هیچی نگی بخصوص اگر مادر یا پدر شما شخصیتش طوریه که از گذشته تا به حالت رو میاره جلو چشت و خلاصه به شدت سرزنشگره پس اینو  داشته باشید از من «سکوت» این درس اوله هیچی نگید یکم سرزنش میکنن و بعد چیزی نمی گن عوضش قهر نمی کنید و بعدا وقتی اعصابتون آروم شد میتونید خیلی صمیمانه و بهتر منظورتون رو برسونید یادتون نره «وقتی داد می زنیم اول گوش خودمون کر میشه*» امیدوارم باز حوصله ام بکشه و با زبون مسخره ام بهتون توصیه هایی بر پایه علمی ولی با توضیح مسخره و غیر علمی بکنم

خدافظ



* : خودم ساختمش ینی توی دعوا وقتی صدامون رو هم بلند می شه کسی منظور درست طرف مقابل رو درک نمیکنه و به طور کلی حرف زدن چیزی رو حل نمی کنه اون لحظه چون هر کس می خواد حرف خودشو به کرسی ینشونه (خداییش حق داشتم اینو خودم بسازم شما توضیحو ببین!!).


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

عنوان ندارد Alyssa راهکارهای حسابداری Will loveff اشعار احمدیزدانی اکتيو | رسانه خبري و تحليلي سیستم های روشنایی ال ای دی ونور پردازی در کرمان وبلاگ و رسانه